بگذار تا بمانم اینجا ، در حصار خودم
اینجا درون آینه ، در انتظار خودم
مرا چه کار به دنیای پر هیاهوتان
دور از شما نشسته ام ،سرم به کار خودم
ببین که هیچ ندارم ز خود به دست خودم
از من گرفته اید ، حتی اختیار خودم
در این زمانه پوشیده از غبار غرور
گم کرده ام خود خودم را، بیقرار خودم
کسی برای کسی گریه هم نخواهد کرد
تنها و دلشکسته ام ، خود داغدار خودم
نه ترشده ست دیده ای ، نه تنگ شد دلی
از گریه های زار من ، بر حال زار خودم
نه دوستی به برم دارم و نه در بر یارم
بگذار تا بنشینم ، دمی کنار خودم
دل سیاه ندارم پسند کار شما
غریب تر ز غریبم ، در این دیار خودم
آماده ام بیا ، تو ماندی و من رفیق
خود بافتم ، گره زدم ، طناب دار خودم
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.