از دوست، به جز دشنه و دشنام ندیدیم
آرام ندیدیم و دلارام ندیدیم
شد قسمت خسرو همه شیرینی عالم
فرهاد شدیم و خبر از کام ندیدیم
هر کس به طریقی پی صید دل ما بود
یک دانه ولی در بغل دام ندیدیم
بسیار شنیدیم خبر باده و مستی
جایی اثر از زمزمه جام ندیدیم
خاموش شد آن شمع که شب روشن از او بود
ما صبح سپیدی پی این شام ندیدیم
عمری به طلب در پی سیمرغ دویدیم
از آن همه ، یک مرغ سرانجام ندیدیم