چشم ما در حسرت دیدار باقی مانده است
سال ها، شب تا سحر بیدار باقی مانده است
روزها نو می شود ، ما در شب او مانده ایم
سهم ما از زندگی تکرار باقی مانده است
بر لبانش می نویسد ، قصه های ما شدن
در نگاه او ولی ، انکار باقی مانده است
قسمت ما از گلستان ، شاخه ای پاییز بود
گرچه گل پژمرد ، اما خار باقی مانده است
چشم او درد مرا دید و لبش درمان نکرد
تا قیامت قلب من ، بیمار باقی مانده است
روزگاری می شود ، با دیدن زیبا رخان
دل نمی لرزد ، ولی آوار باقی مانده است
من نه تنها رفته ام از یاد آن صیاد دل
همچو ما در دام او بسیار باقی مانده است
مدعیِ رند ، سر پیچید از پیمان عشق
ساده ای چون من به زیرِبار باقی مانده است
دیگری مست ریا بانگ انالحق می زند
قامت ما عاشقان ، بر دار باقی مانده است
نیست دراین شهر یک گوهر شناس اهل دل
یوسف ما ، برسر بازار باقی مانده است