تشنه ام تشنه ، به من یک جرعه شبنم می دهی؟
نیمی از آن سیب سرخت را به آدم می دهی؟
دوست تر دارم بسوزم در نگاه گرم تو
شعله ای از شمع چشمانت به بالم می دهی؟
مثل ابراهیم در آتش ، گرفتار توام
از لبت آیا به من یک بوسه زمزم می دهی؟
من که از شادی ندارم سهم در دنیای تو
قسمتم را لااقل از آن همه غم می دهی؟
زخم دوری تو از صبرم فراتر رفته است
قلب خونین مرا یک نامه مرهم می دهی
سخت کوشیدم فراموشت کنم ، اما نشد
نا زنینم! بی وفایی یاد من هم می دهی؟
دیگران در کار آب و نان و ما در کار دل
ما هوادار دل و آنان پی انکار دل
مرکز دایره هستی ما چشمان او
دور رویش در طواف جاودان پرگار دل
بی خبر از دل،نمی دانم چه آمد برسرم
باید از دیده بگیرم گاه گاه اخبار دل
گفته بودی در دلم پنهان کنم راز تو را
فاش شد در قطره های گریه ام اسرار دل
بخت ما انگار چپ افتاده با ما مثل تو
ما پی شادی تو و تو پی آزار دل
آنچنان محو تماشای شما بودم که شد
مثل بدمستان رها از دست من افسار دل
دوری تو لرزه ها انداخت در ارگ دلم
می شوم ویران و تو می مانی و آوار دل
پیش پای دوست همچون بید سرخم کرده ام
می نهد با غمزه هایش بار هی بر بار دل