در این زندان نمی ماند، کسی که بال و پر دارد
کجا رفتن نمی داند، ولی عزم سفر دارد
خبر از عالم غیبم نده، بگذار خوش باشم
برد سود دو عالم، آنکه جان بی خبر دارد
نصیحت کردنت، تلقین یاسین است در گوشم
دم سردت کجا در پاره سنگ من اثر دارد
رها در راه نادانی بمانم دوست تر دارم
از آن عقلی که با خود صدهزاران گونه شر دارد
بلا می بارد و چاره ندارد هیچکس از آن
مگر آنی که از نادانی اش بر سر سپر دارد
اگر اهل دلی، بگذار تقدیرت بچرخاند
که از ایستادگان هر کس که دیدم چشم تر دارد
اگر انسان بمانی، می شوی تنها که این عالم
به قول حضرت خیام، مشتی گاو و خر دارد
جهان را رسم و آیین است با نامردمان بودن
تو مردی می کنی، آیا نمی دانی خطر دارد؟
۰ نظر
۲۷ دی ۰۱ ، ۰۶:۰۰