از باغ زندگی نصیبم خار بود و بس
از یار هرچه دیده ام، آزار بود و بس
از دوستان نداشتم جز خنجری به پشت
در آستین ما همیشه مار بود و بس
هر شاخه ای که کاشتم شد دسته تبر
پایان کار هر درختی دار بود و بس
قفلِ دلی به شاکلید صبر وا نشد
اصرار ما نتیجه اش انکار بود و بس
شاید به دیگران از آن گنجینه داده اند
سهم من و دل من اما بار بود و بس
دل رابه هرکه داده ام، آمد شکست ورفت
افسانه های عاشقی پندار بود و بس
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.