شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

از باغ زندگی نصیبم خار بود و بس

از یار هرچه دیده ام، آزار بود و بس

از دوستان نداشتم جز خنجری به پشت

در آستین ما همیشه مار بود و بس

هر شاخه ای که کاشتم شد دسته تبر

پایان کار هر درختی دار بود و بس

 قفلِ دلی به شاکلید صبر وا نشد

اصرار ما نتیجه اش انکار بود و بس

شاید به دیگران از آن گنجینه داده اند

سهم من و دل من اما بار بود و بس

دل رابه هرکه داده ام، آمد شکست ورفت

افسانه های عاشقی پندار بود و بس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.