این ماه، پشت ابرها پنهان نمی ماند
این غنچه، تا پاییز در زندان نمی ماند
گل می کند، این بغض های در گلو مانده
خون دلم، در پرده چشمان نمی ماند
شیرینی آغاز سهم ما نشد ، اما
تلخی این افسانه، تا پیایان نمی ماند
پروانه ها را عطر گل، تا باغ خواهد برد
مشتاق بوی دوست، سرگردان نمی ماند
بر روی ما بستند، آب آرزوها را
اما زمین عشق، بی باران نمی ماند
تا نوشداروی لبان تو طبیب ماست
هر درد، حتی مرگ، بی درمان نمی ماند
نام قشنگ دوست، اسم اعظم عشق است
این راز، جز در قلب ما مهمان نمی ماند
یک روز، اسب بخت ما زین می شود آخر
در پای خر، این گوی و این مبدان نمی ماند
سختی کار ما هم آسان می شود روزی
کار شما هم، تا ابد آسان نمی ماند
دل بسته حرف شما بودیم و می دیدیم
چشمان سیاهت، بر سر پیمان نمی ماند
یک کوه شک در سینه دارد عقل، اما با
اعجاز لبخند تو، بی ایمان نمی ماند
یک روز عقلش می رسد، این طفل بازیگوش
سر به هوا شاید، ولی نادان نمی ماند
سر می دهیم و دستت از دامن نمی داریم
بی تو نشانی از سر و سامان نمی ماند
در قلب از ایمان پُر ما مردم عاشق
جایی برای رخنه شیطان نمی ماند!