در دل تو برای من جا نیست
پرده افتاد و جای حاشا نیست
ما سراپا جنون شدیم و دریغ!
هیچ در تو نشان لیلا نیست
شرح حال دل مرا دیگر
جز زبان سکوت گویا نیست
صبر بسته دهانِ ناله ولی
چشم من اینهمه شکیبا نیست
ما طلبکار باده تلخیم
میل این غوره سوی حلوا نیست
هر کجا رفت غرق غربت شد
قطره ای که کنار دریا نیست
آن که دارد تمام دنیا را
گر گدای تو نیست ، دارا نیست
راز پیچیده ای ست عشق ، ولی
مثل چشم شما معما نیست
همه حرف من فقط این است
بی تو حتی بهار زیبا نیست
در خانه دل تو گویی هیچکس نبود
یک عشق ناله کردم و فریادرس نبود
میخواستم بنوشم از جام صدای تو
حتی شمارههای تو در دسترس نبود
گفتم به دل که عقل، منع عشق کرده است
این حکم هم برای آن دیوانه بس نبود
حتی نسیم، بوی گل از او دریغ داشت
در دشت زندگانیاش جز خار و خس نبود
یک بال هم، در آسمان وصل پر نزد
در سرنوشت این کبوتر، جز قفس نبود
سرشاخههای شوق او را سر بریدهای
فصل بهار، موسم داس و هرس نبود
دل از سر هوای این دنیا گذشته است
دیوانگی پیریاش، اصلاً هوس نبود