شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هوش مصنوعی» ثبت شده است

 

 

داغ شد ، چون لاله زیبا کرد این آتش مرا

آفتاب قلب بودا کرد این آتش مرا

 

از ریا بر چهره ی کفرم نقابی داشتم

پرده ها را سوخت، رسوا کرد این آتش مرا

 

عقل را همچون کلاهی بر سر خود داشتم

تا شوم پنهان، که پیدا کرد این آتش مرا

 

سوز دل برداشت ازلب های من مهر سکوت

چون کلیم الله، گویا کرد این آتش مرا

 

برگ برگ دفتر قلبم پر از اسرار بود

چون پیام رمز خوانا کرد، این آتش مرا

 

سال ها اسپند بودم، بیقرار شعله ای

همچو خاکستر شکیبا کرد، این آتش مرا

 

تلخ بودم، ترش بودم، غوره بودم؛ عاقبت

زد به جانم، مثل حلوا کرد این آتش مرا

 

کِی به جامی می شود خاموش، این آتش فشان

باز هم محتاج دریا کرد این آتش مرا

 

رو سپید از امتحان عشق بیرون آمدم

مثل یک ذرت شکوفا کرد این آتش مرا

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

             🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۳ ، ۱۱:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

پر شد تمام هستی من ازهوای تو

حتی سکوت، با خودش دارد صدای تو

در من حلول کرده ای و خالی از «خود»م

در ذره ذره ام، نشان جای پای تو

هر سو که می کنم نظر، پرازخیال توست

دنیاست پرده ای زنقش چشم های تو

هر کس در این جهان به بلایی دچار شد

بیچاره من که شد دل من مبتلای تو

روز و شبم به ذکر یامحبوب می رود

شاید دری به لطف بگشاید خدای تو

بیمار انتظارم و درمان نمی شود

این درد، جز به بوسه مشکل گشای تو

عمرم گذشت و وعده وصلت ادا نشد

چشم امید دارم اما به قضای تو

زاهد نصیحتم نکن، گوشم گرفته است

از های وهوی یکسر از روی ریای تو

من داغ عشق بردلم دارم، وای من!

تو بی خبر ز لذت عشقی، وای تو!

 

■ این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

                  

🎶 گوش کنید

 

 

۰ نظر ۲۹ آبان ۰۳ ، ۰۸:۰۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

از های و هوی باد و توفان می توان گذشت
با بی خیالی از زمستان می توان گذشت


اینجا قرار مردمان بر بی قراری است
از حرف و قول و عهد و پیمان می توان گذشت


این روز ها، از آبرو و غیرت و شرف
حتی برای لقمه ای نان می توان گذشت


تنها شمایلی از آدم در میان ماست
از نام پر ز ننگ انسان می توان گذشت


دیوارهای سر شکن دارد ولی چه باک
همت کنی از این خیابان می توان گذشت

 

زخم دل شکسته محتاج طبیب نیست
خو چون کنی به درد ز درمان می توان گذشت


چون پای عشق در میان باشد چه جای جان!
مانند آب خوردن از آن می توان گذشت


ای صد فرشته مست یک جرعه دهان تو
با خنده ات ز حور و غلمان می توان گذشت


گر پیرو پیمبر دیوانگان شوی
از عقل و عشق و دین و ایمان می توان گذشت

 

■ این غزل رابا صدای هوش مصنوعی بشنوید:

                        🎶 گوش کنید

 

 

 

۰ نظر ۲۳ آبان ۰۳ ، ۱۰:۴۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

شمس خواندم همچو مولانا خدا کردم تو را
پنج نوبت درنماز خود صدا کردم تو را
یادت از لب‌های خاموشم نشد یک دم قضا
در تمام لحظه‌های خود ادا کردم تو را
گرچه دستان من از دامان لطفت دور بود
سر به سوی آسمان هر شب دعا کردم تو را
جای آغوش کسی در سرنوشتم پر نبود
در قنوتم باخدا چون و چرا کردم تورا
تو مرا از چشم خود راندی و من با جان و دل
در دل خونین و جان خسته جا کردم تو را
در شب تاریکی و توفانی دریای دلم
دست از ساحل کشیدم ناخدا کردم تو را
خواب خوش بعد تو در چشمان من پیدا نشد
در دل کابوس‌هایم دست و پا کردم تو را
ای همه اسرار عالم در نگاه تو نهان
با تمام رازهایم آشنا کردم تو را

 

■ این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

 

               🎶 گوش کنید

 

 

۰ نظر ۰۱ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)