شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آدم» ثبت شده است

 

 

من هیچ تر از هیچم، چه بی تو و چه با تو

من ذره تو خورشیدی، من قطره و دریا تو

خالی ست خیال من، از هرچه و از هر که

از خاطر من رفته ، نام همه الّا تو

گفتم به دلم باده، با ساقی دیگر خور

با بغض جوابم داد؛ یا هیچکسی یا تو!

ما را نکشاند دل، جز جانب آن کعبه

می آیم و می آیم، همراه دلم تا تو

دیروز دلت با من، امروز غمم از تو

تا باز چه بنویسی، در دفتر فردا تو

باز آی و قلم ها را با خنده به رقص آور

ای خاطره شیرین ، ای شور غزل ها تو

جز دوست نمی آید ، در قافیه شعرم

تنها تو و تنها تو ، تنها تو و تنها تو

 

  ● متن این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:؟ 

              🎶 بشنوید 

 

 

           

۰ نظر ۲۶ آذر ۰۳ ، ۰۸:۱۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

داغ شد ، چون لاله زیبا کرد این آتش مرا

آفتاب قلب بودا کرد این آتش مرا

 

از ریا بر چهره ی کفرم نقابی داشتم

پرده ها را سوخت، رسوا کرد این آتش مرا

 

عقل را همچون کلاهی بر سر خود داشتم

تا شوم پنهان، که پیدا کرد این آتش مرا

 

سوز دل برداشت ازلب های من مهر سکوت

چون کلیم الله، گویا کرد این آتش مرا

 

برگ برگ دفتر قلبم پر از اسرار بود

چون پیام رمز خوانا کرد، این آتش مرا

 

سال ها اسپند بودم، بیقرار شعله ای

همچو خاکستر شکیبا کرد، این آتش مرا

 

تلخ بودم، ترش بودم، غوره بودم؛ عاقبت

زد به جانم، مثل حلوا کرد این آتش مرا

 

کِی به جامی می شود خاموش، این آتش فشان

باز هم محتاج دریا کرد این آتش مرا

 

رو سپید از امتحان عشق بیرون آمدم

مثل یک ذرت شکوفا کرد این آتش مرا

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

             🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۳ ، ۱۱:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

از مردمی بجز همین صورت نمانده است

در مردمان عصر ما همت نمانده است

گویی که مقصد جهان آزار مردم است

از فتنه های او کسی راحت نمانده است

چندان که از جفای او خواری کشیده ایم

در هیچ کس نشانی از عزت نمانده است

نه رویش از زمین و نه بارش از آسمان

در روزگار ذره ای رحمت نمانده است

در کشت زار بی سر و سامان زندگی

یک خوشه نیز خالی از آفت نمانده است

نومید گوشه ای خزیدیم زیر بال غم

داریم هزار آرزو، فرصت نمانده است

شاید که می دهد خبر این روز های سخت

چیزی به وعده گاه قیامت نمانده است!

 

       ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی           بشنوید:

                        🎶 بشنوید

 

 

۰ نظر ۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۰:۲۴
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۱ نظر ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۴ آذر ۰۲ ، ۱۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

بیرون بیا ازاین شب و بشکن حصار را

بسپار دست عقل خود ، این بار کار را

تا کی اسیر دست  یک  دیوانه  مثل دل

گاهی  ببند ،  پای  قلب بیقرار  را

پیرانه سر دوباره  کردی  یاد کودکی

دادی  به باد ، خرمن صبر و قرار را

هرگز به مقصدی که می خواهی نمی رسی

چون  دیگری گرفت عصای اختیار را

بگذر از آن گلی که شد همراه خاروخس

در دست دیگری چو دیدی دست یار را

این روزها به صد بغل گل اعتماد نیست

باور نکن فقط به  یک  شاخه ، بهار را

بر دشمنان  امید  وفا  بسته ای ،  مگر

در چشم دوستان  ندیدی  طرح دار را

اینجا  به  جز غبار نصیبت  نمی شود

بی خود امید بسته ای اسب و سوار را

در انتظار سر شکستن  باش ، نازنین

بازیچه  دلت  چو کردی  روزگار را

۱ نظر ۰۵ آبان ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

مسافر آینه (در جست و جوی دیروز( با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.

موضوع این کتاب با سایر قصه‌هایی که تا به حال خوانده‌اید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود می‌پرسد که کیست، چرا آمده و چه می‌خواهد؟!

کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیت‌های مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعه‌ی این کتاب را انتخاب کرده‌اند پیشنهاد می‌شود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامده‌ایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شده‌ایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.

زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، می‌توانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!

 

 از کتابراه رایگان دانلود کنید:

http://ketabrah.ir/go/b53071

 

معرفی کتاب مسافر آینه (در کتابراه)

ابوالحسن درویشی مزنگی در کتاب مسافر آینه (در جست و جوی دیروز) با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.

موضوع این کتاب با سایر قصه‌هایی که تا به حال خوانده‌اید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود می‌پرسد که کیست، چرا آمده و چه می‌خواهد؟!

کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیت‌های مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعه‌ی این کتاب را انتخاب کرده‌اند پیشنهاد می‌شود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامده‌ایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شده‌ایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.

زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، می‌توانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!

 

از کتابراه رایگان دانلود کنید:

http://ketabrah.ir/go/b53071



www.shereadm.ir

 

معرفی کتاب مسافر آینه (در کتابراه)

ابوالحسن درویشی مزنگی در کتاب مسافر آینه (در جست و جوی دیروز) با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.

موضوع این کتاب با سایر قصه‌هایی که تا به حال خوانده‌اید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود می‌پرسد که کیست، چرا آمده و چه می‌خواهد؟!

کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیت‌های مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعه‌ی این کتاب را انتخاب کرده‌اند پیشنهاد می‌شود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامده‌ایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شده‌ایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.

زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، می‌توانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!

 

از کتابراه رایگان دانلود کنید:

http://ketabrah.ir/go/b53071

 



www.shereadm.ir
۰ نظر ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

یک عشق ناله کردم و فریادرس نبود

در خانه دل تو، گویی هیچ‌کس نبود

گفتم به دل که عقل، منع عشق کرده است

این حکم هم برای آن دیوانه بس نبود

حتی نسیم، بوی گل از او دریغ داشت

در دشت زندگانی‌اش جز خار و خس نبود

یک بال هم، در آسمان وصل پر نزد

در سرنوشت این کبوتر، جز قفس نبود

سرشاخه‌های شوق او را سر بریده‌ای

فصل بهار، موسم داس و هرس نبود

می‌خواستم بنوشم از جام صدای تو

حتی شماره‌های تو در دسترس نبود

دل از سر هوای این دنیا گذشته است

دیوانگی پیری‌اش، اصلاً هوس نبود

۰ نظر ۱۱ تیر ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

نشان کعبه در این کاروان نمی بینم

به سوی دوست کسی را روان نمی بینم

شرار دلبری و شوق و شور دل دادن

درون سینه ی پیر و جوان نمی بینم

اگر چه مدعی عاشقی  فراوان است

از عاشقان حقیقت، نشان نمی بینم

بیا که مجلس ترحیم عشق برپا شد

و من، لبی که شود نوحه خوان نمی بینم

مگر لب تو دمد روح زندگی در ما

که این اراده، در آن مردگان نمی بینم

زمین ز مثل تو خالی ست،کرده ام تحقیق

چو روی ماه تو در آسمان نمی بینم

بیا پیاله ما پر کن از نشاط نگاه

که باده ای به جز این در جهان نمی بینم

۰ نظر ۰۸ تیر ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)