بیرون بیا ازاین شب و بشکن حصار را
بسپار دست عقل خود ، این بار کار را
تا کی اسیر دست یک دیوانه مثل دل
گاهی ببند ، پای قلب بیقرار را
پیرانه سر دوباره کردی یاد کودکی
دادی به باد ، خرمن صبر و قرار را
هرگز به مقصدی که می خواهی نمی رسی
چون دیگری گرفت عصای اختیار را
بگذر از آن گلی که شد همراه خاروخس
در دست دیگری چو دیدی دست یار را
این روزها به صد بغل گل اعتماد نیست
باور نکن فقط به یک شاخه ، بهار را
بر دشمنان امید وفا بسته ای ، مگر
در چشم دوستان ندیدی طرح دار را
اینجا به جز غبار نصیبت نمی شود
بی خود امید بسته ای اسب و سوار را
در انتظار سر شکستن باش ، نازنین
بازیچه دلت چو کردی روزگار را
مسافر آینه (در جست و جوی دیروز( با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.
موضوع این کتاب با سایر قصههایی که تا به حال خواندهاید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود میپرسد که کیست، چرا آمده و چه میخواهد؟!
کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیتهای مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعهی این کتاب را انتخاب کردهاند پیشنهاد میشود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامدهایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شدهایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.
زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، میتوانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!
از کتابراه رایگان دانلود کنید:
ابوالحسن درویشی مزنگی در کتاب مسافر آینه (در جست و جوی دیروز) با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.
موضوع این کتاب با سایر قصههایی که تا به حال خواندهاید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود میپرسد که کیست، چرا آمده و چه میخواهد؟!
کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیتهای مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعهی این کتاب را انتخاب کردهاند پیشنهاد میشود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامدهایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شدهایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.
زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، میتوانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!
از کتابراه رایگان دانلود کنید:
ابوالحسن درویشی مزنگی در کتاب مسافر آینه (در جست و جوی دیروز) با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.
موضوع این کتاب با سایر قصههایی که تا به حال خواندهاید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود میپرسد که کیست، چرا آمده و چه میخواهد؟!
کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیتهای مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعهی این کتاب را انتخاب کردهاند پیشنهاد میشود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامدهایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شدهایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.
زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، میتوانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!
از کتابراه رایگان دانلود کنید:
نشان کعبه در این کاروان نمی بینم
به سوی دوست کسی را روان نمی بینم
شرار دلبری و شوق و شور دل دادن
درون سینه ی پیر و جوان نمی بینم
اگر چه مدعی عاشقی فراوان است
از عاشقان حقیقت، نشان نمی بینم
بیا که مجلس ترحیم عشق برپا شد
و من، لبی که شود نوحه خوان نمی بینم
مگر لب تو دمد روح زندگی در ما
که این اراده، در آن مردگان نمی بینم
زمین ز مثل تو خالی ست،کرده ام تحقیق
چو روی ماه تو در آسمان نمی بینم
بیا پیاله ما پر کن از نشاط نگاه
که باده ای به جز این در جهان نمی بینم
کویر بخت ما را فصل باران می رسد آخر
صدای موج ، تا گوش بیابان می رسد آخر
اگر چه سخت می گردد جهان برکام ما امروز
تحمل کن که روزی دور آسان می رسد آخر
ز بی مهری یاران، داغ ها بر قلب خود داری
صبوری کن که هردردی به درمان می رسد آخر
اجابت می شود این بغض های در گلو مانده
شبی دست دعای ما، به دامان می رسد آخر
کبوتر با کبوتر می کند پرواز روزی باز
پریشان دل به گیسوی پریشان می رسد آخر
خراب انتظاری و خمار جرعه ای دیدار
زمان مستی چشمان گریان می رسد آخر
غزل های قشنگی ثبت کن در دفتر عمرت
کتاب زندگی روزی به پایان می رسد آخر
بیا سفر کنیم
به حروف
پیش از آغاز قلم
به کلام
پیش از آغاز زبان
بگذار چشم بگوید
بگذار چشم بخواند
اعتماد کن!
به همزبانی چشم ها
به همدلی نگاه!