بیرون بیا ازاین شب و بشکن حصار را
بسپار دست عقل خود ، این بار کار را
تا کی اسیر دست یک دیوانه مثل دل
گاهی ببند ، پای قلب بیقرار را
پیرانه سر دوباره کردی یاد کودکی
دادی به باد ، خرمن صبر و قرار را
هرگز به مقصدی که می خواهی نمی رسی
چون دیگری گرفت عصای اختیار را
بگذر از آن گلی که شد همراه خاروخس
در دست دیگری چو دیدی دست یار را
این روزها به صد بغل گل اعتماد نیست
باور نکن فقط به یک شاخه ، بهار را
بر دشمنان امید وفا بسته ای ، مگر
در چشم دوستان ندیدی طرح دار را
اینجا به جز غبار نصیبت نمی شود
بی خود امید بسته ای اسب و سوار را
در انتظار سر شکستن باش ، نازنین
بازیچه دلت چو کردی روزگار را
*با آرزوی سلامت دم مسیحایی آواز ایرانی استاد شجریان*
*با بزرگداشت یاد استاد*
ای دم گرمت مسیحایی ترین
شور آواز تو شیدایی ترین
جان تو با عشق و مستی آشنا
با معماهای هستی آشنا
آتش طور است آواز شما
نور در نور است آواز شما
ای کلید عشق در دستان تان
با هنر پیوند خورده جان تان
نایّ عشقی و نوای عاشقی
می دمد در تو ، خدای عاشقی
جان عشاقی و جان عشق هم
سر عشق و آسمان عشق هم
تا تو آهنگ وفا سرداده ای
عارفان را شور دیگر داده ای
بی صدایت، جام مستی خالی ست
از حقیقت، روح هستی خالی ست
نغمه هایت بوی باران می دهد
ربّنا یت عطر قرآن می دهد
ای هنر با جان تان آمیخته
باده ها در جام رندان ریخته
شعر با آوازتان معنا شده
نقش زر بر گنبد مینا شده
رازهای عشق شمس و مولوی
فاش گفتی در همایون مثنوی
چون نسیم آرد بم و زیر شما
گوش عالم مست تحریر شما
در گلو داری نی داوود را
نغمه های تار و چنگ و عود را
جان ما دل بسته آوازتان
روح ما همکوک شد با سازتان
با کرشمه ساغر تو خوب تر
از صراحی تو شهرآشوب تر
باده عشاق داری در سبو
از دل مجنون برای ما بگو
تا به آوای شما دل داده ایم
در هوای بیدلی افتاده ایم
یاد ایامی که با رندان مست
گاه می شد تا سحر تنها نشست
چون سیاوش هم زبان آتشی
داغ یک دشت شقایق می کشی
با نوا تان همصدا با غم شدیم
همنوا با ناله های بم شدیم
جان عاشق مست چاووش شما
می رسد تا چشمه نوش شما
تو بخوان تا چشم گل ها وا شود
تا زمستان باز هم رسوا شود
مرغ خوشخوان ! ناله از بیداد کن
باز هم، مرغ سحر، فریاد کن!
آمدی ما را به عشقت مبتلا کردی و رفتی
بی بهانه، بی خبر، دل را رها کردی و رفتی
از همه مردم بریدم تا بگیرم دامن تو
قطره را از دامن دریا جدا کردی و رفتی
قول دادی که بمانی در کنارم تا به ساحل
در دل توفان مرا بی ناخدا کردی و رفتی
داشتی بر گردن خود رکعتی از دل شکستن
آمدی و دل شکستی و ادا کردی و رفتی
مدعی دوستی در حرف بسیارند چون تو
قصه ها از عشق گفتی ، ادعا کردی و رفتی
تا بپندارند مردم که تو هم اهل وفایی
آمدی و یک دو روزی را ریا کردی و رفتی
همچو نی ، بودیم از آوای مهرت پر ترانه
سوختی نیزار و نی را بی نوا کردی و رفتی
جامی لبالب از شراب خانگی رسید
پاییز، فصل تازه ئ دیوانگی رسید
صبح است این که دردل گلدان شکفته است
این آیه ها، ز گریه باران شکفته است
باید دوباره، چترهای شوق وا شود
باید دلم، دوباره با عشق آشنا شود
کو اسب چوبی ام، که بتازم به نام تو
افسانه ای دوباره بسازم، به نام تو
کردم هوای چاه و زندان، ای برادران!
کو گرگ؟ تا مرا بدرَّد در خیالتان
در چشمْ آب و بر لبِ خود ناله کاشتم
در شوره زار دل، دوباره لاله کاشتم
پر شد هوای دل ز بوی یاس پر زدن
بال و پرم پُر است، از احساسِ پر زدن
دارد دوباره سر به هوا می شود دلم
از دام عقلِ خیره رها می شود دلم
باید دوباره با دل خود همنوا شوم
از قید و بند دانش و تقوا جدا شوم
دل می زند نهیب که از تن عبور کن
این بار بی من و شما، در او ظهور کن
وقت است در دو چشم من توفان بپاکنی
بر عهد سیب سرخ عصیانت وفا کنی
بشنو اذان عاشقی، خیرالعمل بخوان
برخیز و یک دو جرعه ازجام غزل بخوان