۱ نظر
۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۸:۲۶
با شب
نسبتی روشن داشت
ماه بود
همسفره با نان و نمک
همنشین
با خاک و خاکستر
گوش دردهایش
چاه بود
و زبان شادیش
لبخند کودکان
آیه های آزادی را بشارت می داد
و معجزه اش
نان و خرما بود
پینه بسته بر شانه هایش!
*بندرگز تابستان 1397
سیب های زرد
گیلاس های سرخ
ماهی های سفید
سبدهای خالی می آیند
سبدهای پر می روند
پسرکی به کتانی آبی خیره می شود
دخترکی به روسری صورتی
پیراهن چهارخانه
چشم مردی را می گیرد
چشم زنی را
چادر گلدار
متری،
عشق را اندازه نمی زند
ترازویی،
دوست داشتن را وزن نمی کند
کسی
دلش را به سه شنبه بازار نمی آورد
* از مجموعه شعر سپید: "ایستگاه آخر"
* ابوالحسن درویشی مزنگی(آدم)