شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر طنز» ثبت شده است

 

کردم عقل پیر خود را دک برای دیدنت

رفته ام در جامه ی دلقک،  برای دیدنت

مانده  در انبار پلکم آنقدر پنهان که زد

سیب سرخ چشم هایم لک برای دیدنت

چشم خود را  کرده ام  درویش اما در دلم

نیست حتی ذره ای هم شک برای دیدنت

گرچه  چون یوسف جوانم، دیده تارم کرده ای

گاهگاهی،می زنم عینک  برای دیدنت

دسته دسته  پُر شد از چشم تماشا کوچه ها

می تپد دل ها همه  تک تک برای دیدنت

یک زمان چون قطره برگلبرگ، مست روی تو

یک زمان چون آب  برآهک  برای دیدنت

شب هجوم آورد از دیدار تو دورم کند

لشکر رویا  زده  پاتک،  برای دیدنت

بین چشمانم و تو دیوار آتش ساختند

می کنم تقدیرخود را "هَک" برای دیدنت

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

 

امروز شده چشمک و لبخند مجازی

دل دادن و دل بستن و پیوند مجازی

لبریز شد از دوری تو کاسه صبرم

دارم سر دیدار تو، هر چند مجازی

عکسی ز تو دیدم به گمانم که تو نبودی

این شک به دلم لرزه ای افکند مجازی

شب خواب تو را دیدم و با شوق گرفتم

یک بوسه از آن دو لب چون قند مجازی

امروز مجازی شده ای هم سفر من

با یاد تو رفتیم به دربند مجازی

تا چشم حسودان نزند چشم تو را چشم

آتش زده ام دانه ی اسپند مجازی

دنیای عجیبی شده دنیای من و تو

دنباله ی هر نام نوشتند: مجازی!

 

۰ نظر ۱۵ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

ما مردمِ رویاییِ اهل خیالیم

در جست وجوی آرزوهای محالیم

سودای ناممکن به سر می پرورانیم

ما در کمینِ اتفاقِ احتمالیم

در خواب شیرین، خسروان شهر عشقیم

بی کوه کندن غرق رویای وصالیم

قلب جوانی می تپد در سینه ما

گرچه به ظاهر موسپید ماه و سالیم

پایان ندارد قیل و قال حرف هامان

آنجا که باید گفت اما لال لالیم

در ادعا علامه دهریم ، گرچه

در واقعیت کوزه ای پر از سوالیم

اصل تناقض نقض شد در خلقت ما

یک عمر می سوزیم و آخر کال کالیم

بغضی هزاران ساله مانده در گلومان

این درد را تاکی بگرییم و بنالیم

ما را نترسانید از غوغای طوفان

ما شاخه های یک درخت دیر سالیم

 

# از کتابِ  بیا بر عالم و آدم بخندیم

۰ نظر ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

هرچند که نغمه خوان باغیم همه
در جامه
ی بلبلان کلاغیم همه
در حرف هوادار گل و در پرده
با لشکر خار و خس ایاغیم همه
از آتش دل نشانه ای در ما نیست
با این همه مدعی داغیم همه
یکرنگی و راستی زما بیزار است
در زمره یاران نفاقیم همه
پیش بینی مان نمی توان کرد ، اصلا
چون تاس، اسیر جفت و تاقیم همه
در زهد رساله می نویسیم ولی
در بندگی ساعد و ساقیم همه
در محفل عقل پر ملالیم ، اگر
در مجلس هزل سردماغیم همه
هم شاعر دربار شب تاریکیم
هم مدعی نسل چراغیم همه

از فیس و افاده گرچه نفرت داریم
در باطن خود گنده دماغیم همه
بد بوست هر آنچه دور از دسترس است
هر چند سراسر اشتیاقیم همه
گر دست دهد سواری اسب مراد
بر زین ، پی دزدی یراقیم همه
برنامه وطرح و هدفی نیست به کار
دنباله روان اتفاقیم همه
بیزار ز کار و کوشش و سعی و تلاش
ما عاشق ترشی سماقیم همه
گولت نزند شعار آزادی ما
شمشیر زنان اختناقیم همه
گر کار به دست دیو افتد روزی
در خدمت حضرتش چماقیم همه
در نزد قوی نماد ضعفیم ، ولی
در پیش ضعیف قلچماقیم همه
مرز بشر و غیر بشر نادانی ست
ما ساکن خط افتراقیم همه
گویند که ما اشرف مخلوقاتیم
هرچند که آشفته دماغیم همه
گر مادر روزگار آید به سخن
ما ناخلفان ، رانده و عاقیم همه
آن روز که داوری به عدل است و داد
بی حرف و حدیث نقره داغیم همه

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۹:۴۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

هوا ز بوی خوش تو معطر است، بیا
بیا که بی تو دلم باغ بی بر است، بیا
زشوق دیدنت ای دلبر همه ماهه
ببین دو دیده زخون جگر تر است، بیا
بیا که جیب تهی می کند بهانه تو را
بیا بیا که تمنای آخر است، بیا
صدای ناله ی مردم گذشت از سرِ برج
حسابِ ما ز سر ما کچل تر است، بیا
اگر در آمدنت بیش از این کنی تاخیر
شوم اسیر طلب کار پول پرست، بیا
دل از ملامتِ بقال و طعنه ی قصاب
در آستانه ی سنکوپ دیگر است، بیا
مگو به من که وفا در مرام خوبان نیست
بیا! بیا! که مرا دیده بر در است، بیا

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۵۴
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)
 
من به تمساح دو چشمان شما شک دارم
و به گرگ لب خندان شما شک دارم
سرخی روی شما چیست ؟ اگر آهویید
من به خون خوردن پنهان شما شک دارم
نیست جز سیل ، پی بارش باران شما
من به این شرشر باران شما شک دارم
گرچه سرسبز و پر از گل شود این دشت، ولی
من به خورشید بهاران شما شک دارم
رنگ و رویش به نظر مثل گل باغچه است
من به خار و گل گلدان شما شک دارم
به گمانم که هدف قلب پریشان من است
من به گیسوی پریشان شما شک دارم
هی نگویید که با میوه عصیان قهرید
من به طمع و مزه نان شما شک دارم
هی قسم پشت قسم در پی پیمان شماست
به که سوگند ! به پیمان شما شک دارم
گربه ای کو که بگیرد ز سر احسان موش؟
من به الطاف و به احسان شما شک دارم
ذکر روز و شب تان یاحق و یاهوست،ولی
فاش و بی پرده ، به عرفان شما شک دارم
شطح و طامات نگویید به این پرت و پلا
چه کنم من که به هذیان شما شک دارم
نیست جز وصف لب و چشم در اشعار شما
هوس است این و به دیوان شما شک دارم
ذکرتان بر لب و دل در پی چیز دگر است
به حقیقت که به ایمان شما شک دارم
گر چه در ظاهرتان موی کجی پیدا نیست
من به کج بودن پالان شما شک دارم
نیست شوخی بخدا قصه شک کردن من
به شما ها نه ، به شیطان شما شک دارم
۰ نظر ۱۶ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)