شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

 

کردم عقل پیر خود را دک برای دیدنت

رفته ام در جامه ی دلقک،  برای دیدنت

مانده  در انبار پلکم آنقدر پنهان که زد

سیب سرخ چشم هایم لک برای دیدنت

چشم خود را  کرده ام  درویش اما در دلم

نیست حتی ذره ای هم شک برای دیدنت

گرچه  چون یوسف جوانم، دیده تارم کرده ای

گاهگاهی،می زنم عینک  برای دیدنت

دسته دسته  پُر شد از چشم تماشا کوچه ها

می تپد دل ها همه  تک تک برای دیدنت

یک زمان چون قطره برگلبرگ، مست روی تو

یک زمان چون آب  برآهک  برای دیدنت

شب هجوم آورد از دیدار تو دورم کند

لشکر رویا  زده  پاتک،  برای دیدنت

بین چشمانم و تو دیوار آتش ساختند

می کنم تقدیرخود را "هَک" برای دیدنت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.