پر شد تمام هستی من ازهوای تو
حتی سکوت، با خودش دارد صدای تو
در من حلول کرده ای و خالی از «خود»م
در ذره ذره ام، نشان جای پای تو
هر سو که می کنم نظر، پرازخیال توست
دنیاست پرده ای زنقش چشم های تو
هر کس در این جهان به بلایی دچار شد
بیچاره من که شد دل من مبتلای تو
روز و شبم به ذکر یامحبوب می رود
شاید دری به لطف بگشاید خدای تو
بیمار انتظارم و درمان نمی شود
این درد، جز به بوسه مشکل گشای تو
عمرم گذشت و وعده وصلت ادا نشد
چشم امید دارم اما به قضای تو
زاهد نصیحتم نکن، گوشم گرفته است
از های وهوی یکسر از روی ریای تو
من داغ عشق بردلم دارم، وای من!
تو بی خبر ز لذت عشقی، وای تو!
■ این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید: