شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

دیگران در کار آب و نان و ما در کار دل

ما هوادار دل  و آنان  پی  انکار  دل

مرکز  دایره  هستی  ما چشمان  او

دور رویش در طواف جاودان پرگار دل

بی خبر از دل،نمی دانم چه آمد برسرم

باید از دیده  بگیرم  گاه گاه  اخبار دل

گفته بودی در دلم پنهان کنم راز تو را

فاش شد در قطره های گریه ام اسرار دل

بخت ما انگار چپ افتاده با ما مثل تو

ما  پی  شادی  تو  و  تو پی  آزار دل

        آنچنان محو تماشای شما بودم که  شد

مثل بدمستان رها از دست من افسار دل

دوری تو لرزه ها انداخت در ارگ دلم

می شوم  ویران و تو می مانی و آوار دل

         پیش پای دوست همچون بید سرخم کرده ام

می نهد با غمزه هایش بار هی بر بار دل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.