شعر آدم

شعر  آدم





پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرآدم» ثبت شده است

سودای تو، در سینه ی ما، جا شدنی نیست

در کوزه، نهان کردن دریا، شدنی نیست

 

کردم هوس چیدن یک خوشه ستاره

می خواهم و دارم خبر اما، شدنی نیست

 

بیهوده، نظر سوی من خسته نینداز

این پنجره با سنگ شما وا شدنی نیست

 

همپای عقابان نشود، بال کلاغان

دست من و دامان شما، ما شدنی نیست

 

هرگز نتوان تا لب آن چشمه سفر کرد

با پای منِ خسته ی تنها شدنی نیست

 

گفتم که دل از عشق گرفتیم و گذشتیم

لبخند تو می گفت که: حاشا! شدنی نیست!

 

آن شاخ نباتی که از او خواجه سخن گفت

جز با لب شیرین تو، معنا شدنی نیست

 

نذر من درویش، همین لحظه ادا کن

هی وعده ی فردا نده، فردا شدنی نیست!

۰ نظر ۱۰ تیر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

یک شاخه گل هم از بهار اینجا نمانده است

حتی نشانه ای ز خار اینجا نمانده است

صد جامه شد دریده گرگان  و ای دریغ

چشم کسی در انتظار اینجا نمانده است

چشمان هرزه هر طرف ایستاده در کمین

از عاشقی به جز شعار اینجا نمانده است

جز ضربه های بی امان مانده از هوس

در سینه قلب بی قرار اینجا نمانده است

حتی به حیله هیچ کس دم از وفا نزد

یک آستین، بدون مار اینجا نمانده است

خالی ست جام میکده از باده، سال هاست

نه مست  باده، نه خمار اینجا نمانده است

جایی نشان رستم دستان ندیده ام

گویی کسی از آن تبار اینجا نمانده است

بر بام شهر علامتی از سربدار نیست

جز سایه سیاه دار اینجا نمانده است

ما مانده ایم و خواری یک شهر پر سکوت

چیزی برای افتخار اینجا نمانده است

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۱۰:۱۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

مجنون شدم ، مجنون بی لیلا بدون تو
باید چگونه سر کنم حالا بدون تو
رفتی به این گمان که رهایم کنی ز خود
من می شود که من شوم، آیا بدون تو
ماه هست و چشمه ونسیم ویک سبوغزل
اصلا چه فایده همه دنیا بدون نو

تو ، آیه جمال آن معشوق عاشقی
معنا نداشت واژه زیبا ، بدون تو
تو چشم های دلبری داری، نمی شود
دروازه های عشق، هرگز وا بدون تو
من ماهی دچار تنگ حسرت توام
شوری نداشت بوسه دریا بدون تو
از های و هوی اهل هوا، دل گرفته ام
بی هر چه دیگری خوشم ، الّا بدون تو
حوای من ، هوای سیبت کرده ام بیا
انگار در جهنمم ، اینجا بدون تو !

۰ نظر ۲۵ دی ۰۰ ، ۰۸:۵۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۶ دی ۰۰ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

پیش نگاه گرم تو ، عین حبابم

چون دانه های برف ، زیر آفتابم

لب های تو رنگ شراب ناب دارد

من تشنه یک جرعه زآن جام شرابم

گاهی دراین فکرم که توخواب وخیالی

شاید که عمری من گرفتار سرابم

شاید همین باران که می بارد توباشی

خودخواهی من مثل چتری شد حجابم

لبخند گل داری به روی قلبی ازسنگ

من هم شبیه گندم در آسیابم

از آتش دوزخ ، ندارم باک فردا

با قهر خود ، تو سخت تر دادی عذابم

دست از سرم ای آرزوی وصل بردار

تا با خیال دیدنش امشب بخوابم

مانند مردی مانده در زنجیرعصیان

تیغ قلم در دست ، فکر انقلابم

شد دفتر شعرم پر از فریاد نام ات

من شاعر فریاد های بی جوابم

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۰ ، ۱۱:۲۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۵ آبان ۰۰ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

شبیه بخت خود از روزگار خسته شدم

از این همه شب و روز انتظار خسته شدم

همیشه فصل خزان است سال زندگی ام

بدون غنچه لبخندت ای بهار! خسته شدم

همه دروغ و فریب و ریا و نیرنگ است

من از دو رویی اهل دیار خسته شدم

رسید صبح پریدن، بیا بهانه بس است

که از نشستن بر این حصار خسته شدم

شبیه آینه بودم، زلال تر از آب

از این غبار بدون سوار خسته شدم

کدام تپه مرا می برد به قله عشق

ز بس کشیده ام این بارِ دار خسته شدم

 

۰ نظر ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۸:۳۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)