شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )


باران صد پاییز در چشمان خود دارم

حرف دلم را از زبان دیده می بارم

آواره تر از باد و سرگردان تر از ابرم

در جستجوی صبح دیدار تو بیدارم

ازیادگاری ها یشیرین حضور تو

یک قاب خالی مانده آنجا روی دیوارم

ای کاش می شد بار دلتنگی امشب را

بر شانه های مهربان دوست بگذارم

می خواست، دستان من آغوش خیالت را

آیینه چشمان تو می کرد انکارم

موج جنونی تازه در من می شود سرکش

وقتی که با دیوانه می افتد سروکارم

آهی بکش ! آتش بزن در خرمن صبرم

چیزی بگو ! از این سکوت تلخ بیزارم

یک تارمویت خفته لای دفتر شعرم

شد مثل گیسویت پریشان باز اشعارم


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.