از حصار زندگی پرواز
می خواهد دلم
نوحه بس کن ، یک
دهن آواز می خواهد دلم
از سکوت همنشینان
خسته ام، فریاد کن
هم سخن، همراه، هم
آواز می خواهد دلم
دردها ناگفته دارم
، سنگ می خواهم صبور
درد مندی همچو خود
همراز می خواهد دلم
گوش مالی ها کشیدم
از زمین و آسمان
کودکی پیرم، کمی
هم ناز می خواهد دلم
نغمه تار و سه تار و ناله چنگ و رباب
خوش بود، اما کمی
هم جاز می خواهد دلم
مانده ام در پشت
درهایی که عمری بسته بود
سوی آبی ها، دو چشم
باز می خواهد دلم
خواب ها، کابوس تر
از بختک بیداریست
خفته بیدارم که خواب
ناز می خواهد دلم
زندگانی راه همواری
است، بی بالا و پست
گاه راه پر زدست
انداز میخواهد دلم
بس که پایان بوده
ام چون نقطه هر آغاز را
پای پرگارم، خط آغاز
می خواهد دلم
من نمی گویم ید بیضا
بیارید و عصا
یک سر سوزن ولی اعجاز
میخواهد دلم
حافظ و سعدی نمی
گویم، ولی کو بیدلی
عاشقی، رندی غزل
پرداز می خواهد دلم
صفحه شطرنج عاشق
شاه می خواهد چه کار
تا فداسازم سری،
سرباز میخواهد دلم
چون هوای دودآلوده،
دلم اینجا گرفت
یک نفس پرواز تا
شیراز می خواهد دلم
بیدها مجنون چشم
نرگس شیرازیند
من ولی بالای سروناز
می خواهد دلم
گرچه چشمان شما،
صلح و صفا دارد به دل
غمزه مژگان تیرانداز می خواهد دلم