در دل تو برای من جا نیست
پرده افتاد و جای حاشا نیست
ما سراپا جنون شدیم و دریغ!
هیچ در تو نشان لیلا نیست
شرح حال دل مرا دیگر
جز زبان سکوت گویا نیست
صبر بسته دهانِ ناله ولی
چشم من اینهمه شکیبا نیست
ما طلبکار باده تلخیم
میل این غوره سوی حلوا نیست
هر کجا رفت غرق غربت شد
قطره ای که کنار دریا نیست
آن که دارد تمام دنیا را
گر گدای تو نیست ، دارا نیست
راز پیچیده ای ست عشق ، ولی
مثل چشم شما معما نیست
همه حرف من فقط این است
بی تو حتی بهار زیبا نیست
تویی که پاک تری از تبار آینه ها
مرا به من بنما، بی غبار آینه ها
بیا که مانده به در ،چشم های نمناکم
در انتظار شما، مثل چشم تار آینه ها
شبیه اشک بر این زندگی تلخ ببار
که تا دوباره دهد گل ، بهار آینه ها
نشسته گرد بر اهواز آسمان دلم
گرفته مثل دلم روزگار آینه ها
مر ا که بر سر من سنگ غصه می بارد
نشانده اند چرا، در کنار آینه ها
همیشه داغ دل از درد بی کسی ام بود
شدم در آتش تو، دغدار آینه ها
نیامدی و قرار از دل صبورم رفت
بگو کجاست دوباره، قرار آینه ها
دلم شکستی و عیبی در این شکستن نیست
شکستن است ، پایان کار آینه ها
شب است و پای من در سر هوای کوچه ها دارد
خیال های و هوی محفل دیوانه ها دارد
لب خاموش ما راز دل خود می کند پنهان
پر از غوغاست ، اما گریه های بیصدا دارد
چرا باید بترسد از غمی که لشکر انگیزد
کسی مانند مایی که دلش میل شما دارد
امید ما به معصومیت یک قطره اشک است
که مثل نُقل ها خاصیت مشکل گشا دارد
اگر زمزم طلب داری، برو" سعی" بیابان کن
زُلالی مثل آن را چشمه کنعان کجا دارد
جوانی جامه امید بر تن داشت یک روزی
شد از دست شما پیر و به دست خود عصا دارد
حکایت هایِ تلخِ عشق را، من دوست تر دارم
اگر چه عقل هم در دفتر خود، قصه ها دارد
دلم فتوای پیر عقل را چیزی نمی گیرد
که بر پیشانی خود پینه اهل ریا دارد
دلم خو کرده با غم ، سرنوشت عاشقان این است
عروس بخت ما عمری به تن رخت عزا دارد
شبی مهمان خود کن این سر شوریده ما را
اگر مهمان سرای قلب تو یک تخت جا دارد
اگر چه کفر می ورزد لب ما، پر ز ایمانیم
دل هر بت پرستی هم برای خود خدا دارد