شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )


به من گفتی : "شما؟"، بیمار عشقم ، غرق حیرانی

چو شیشه صاف و ساده ؛ مثل این شعری که می خوانی

بخوان این برگ های خط خطی سرنوشتم را

نبینی در کتاب عمر من یک حرف پنهانی

یکی چون من دل از کف داده ای، رو می کند بازی

تمام دست هایم یکسره آمد پریشانی

شبیه گل که پروانه خبر دارد ز اسرارش

تمام راز هایم را تو خیلی خوب می دانی

از این دنیا همین دل شد نصیب من که می بینی

کباب دیگران ، آیا تو می خواهی بسوزانی؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.