شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

بدون تو بودن؟ مگر می شود!

مگر روزها بی تو سر می شود!

لبت دم ز صلح و صفا می زند

دو چشم سیاه تو، شر می شود

زدی آتشم، تا گلستان شوم

چرا شعله هی بیشتر می شود؟

مرا سیل سودای تو می برد

تو را لحظه ای دیده ترمی شود؟

اگر مست چشمان تو شد دلی

چو من در دهان خطر می شود

تو گفتی که حل می شود مشکلم

ولیکن به خون جگر می شود

امید همه زندگی ام تویی

نکن نا امیدم، اگر می شود!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.