شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۶۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالحسن درویشی مزنگی» ثبت شده است


۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

مثل نسیم

بی هیاهو از راه می رسد

مثل غنچه

بی صدا می شکفد

عطرحضورش

لبخندی می شود بر لبانت

و حادثه ای آغاز می شود

به نام عشق
۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۲۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

عجب حالی ست، حالِ عاشقِ پیری شبیه من
تو هم انگار با این قصه درگیری، شبیه من
نگو نه! باورش سخت است هنگامی که می بینم
نشستی گوشه ای، غمگین و دلگیری شبیه من
مرور سال های رفته شد کار شب و روزت
عزادار خودِ در قابِ تصویری شبیه من
نه تاب دل بریدن داری و نه طاقت گفتن
دخیل دامن اقبال و تقدیری شبیه من
به جوی زندگانی، عمرِ رفته برنمی گردد
گمانم روز و شب دنبال اکسیری، شبیه من
پر از شوق پریدن، دور خیزی می کنی هر دم
ولی بر پای تو، پیری ست زنجیری شبیه من

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


۰ نظر ۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

می‌توانی

راوی قصه‌ای تلخ باشی

از اندوه بگویی

از ناامیدی

از نفرت


می‌توانی

شاعر غزلی عاشقانه باشی

از شادی بنویسی

از امید

از مهربانی


داستان خود را زندگی کن

قلم

در دستان توست

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

حرف های دلم، ادعا نیست

عاشقم، عاشق اهل ریا نیست

من جنونم، چه می دانی از من

معنی عشق در قصه ها نیست

کی کند فهم، حال شقایق

آن که، با داغ دل آشنا نیست

مدعی گر زند لاف عشقت

گیرم عاشق بود، مثل ما نیست

درد او نان و درد من عشق است

حال من، مثل حال شما، نیست

آتش عشق، رازی ست پنهان

عاشق واقعی، خودنما نیست

روزگار عجیبی ست، امروز

درد بسیار، اما، دوا نیست

عقل می گفت، من چاره سازم!

این مسیحا که اهل شفا نیست

عقل را، باید از سر برانی

کار دل، کار چون و چرا نیست

گفته بودی، که می ترسی از عقل

مست و دیوانه ام من، بیا، نیست

راضیم من، به دردی که دارم

وصل تو، سهم مای گدا نیست

بر سر عهد و پیمان خویشم

گر چه عهد شما را وفا نیست

دارم آتش فشان، در دل خود

هر سکوتی، نشان رضا، نیست

گاه، شیطان میان دل ماست

هر چه در کعبه باشد، خدا نیست

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

آدم ها
گاهی به دنیا می آیند
بعضی وقت ها می میرند
اما
اغلب عاشق می شوند


۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

قلب چون آیینه را آهی ، سراپا بشکند

یک نگاهت صبر صد ایوب ، یکجا بشکند

شمع عمر ما ، به بازی نسیمی بسته است

پاره سنگی می تواند ، جام مینا بشکند

گر دل آن سنگدل با دل شکستن خوش شود

ما رها کردیم در دستان او ، تا بشکند

برسر هر کوچه ، جمعی مدعی در های وهو

پهلوانی کو ! که تا این جمع غوغا بشکند

زیر بار غم دوتا شد ، پشت ما دلدادگان

می شود روزی بیاید ، پشت غم را بشکند

گر چه نوح عشق ، کشتیبانی دل می کند

ترسم این زورق ، میان موج غم ها بشکند

آتش عشق است و با آتش توان خاموش کرد

همچو شیرینی مگر ، بازار لیلا بشکند

نیستم نومید ، از روی سیاه بخت خود

این شب تیره ، یقیناً صبح فردا بشکند

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۴۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)