تو از ما دل بریدی ، ما بریدیم دل از این دنیا
سر ما و جنون و پای ما و دامن صحرا
مرور خاطراتت می کنم وقتی که می بینم
به دنبال تو می گردند، لحظه لحظه اینجا
ندیدم از تو جز نامهربانی ، مهربان من !
گرفتار است هر وعده که دادی پشت یک اما
دهان بستی و گوشم دوست دارد بشنود از تو
به جای سر به زیری ها، جواب تلخ سربالا
میان برکه تنهایی خود خشک خواهد شد
برای زندگی شوری ندارد رود بی دریا
گرفتار پریشانی و سرگردانی و حیرت
نشسته این من بی تو میان جمع ما تنها
دوباره شانه هامان می شود از اشک هامان تر؟
دوباره سایه هامان همدم هم می شوند آیا؟
من آدم می شوم، وقتی ببینم سیب در دستت
بگو! من با چه در دستم بیایم می شوی حوا؟