عجب حالی ست، حالِ عاشقِ پیری شبیه من
تو هم انگار با این قصه درگیری، شبیه من
نگو نه! باورش سخت است هنگامی که می بینم
نشستی گوشه ای، غمگین و دلگیری شبیه من
مرور سال های رفته شد کار شب و روزت
عزادار خودِ در قابِ تصویری شبیه من
نه تاب دل بریدن داری و نه طاقت گفتن
دخیل دامن اقبال و تقدیری شبیه من
به جوی زندگانی، عمرِ رفته برنمی گردد
گمانم روز و شب دنبال اکسیری، شبیه من
پر از شوق پریدن، دور خیزی می کنی هر دم
ولی بر پای تو، پیری ست زنجیری شبیه من