شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آدم» ثبت شده است

 

بگذار لبانت شکوفا شود

بگذار چشمانت بتابد

بگذار گیسوانت بوزد

برخیز

چون گردباد

در خود بپیچ

چون گرداب

با خود بچرخ

دلم گرفته

از این کویر

از این مرداب

از این سکون پر اندوه

از این سکوت غم انگیز

توفان بپا کن

برقص!

 

 

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

از شب تیره سپیدی سحر دارم طلب

از دعا و آه پر سوزم اثر دارم طلب

 رفت ایام جوانی در پی علم و هنر

شور و شوق عاشقی پیرانه سر دارم طلب

 چون عروس عشق بی چون وچرا دل می برد

عشق را بی هیچ اما و اگر دارم طلب

 شاخه های بخت ما از روز اول خشک بود

میوه ای از این درخت بی ثمر دارم طلب

 گفته بودی شرط دل داری تو سر دادن است

تا نهم سر پیش پای تو تبر دارم طلب

 تا به کی مانند مرغان دانه بر چینم ز خاک

چون عقاب از زندگانی بال و پر دارم طلب

 چون جوانی، نیستم این روز ها اهل خطر

وصل می خواهم ولی بی دردسر دارم طلب

 ما قناعت پیشگان با بوی بادامی خوشیم

از دو چشم نازنینش یک نظر دارم طلب

 

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

قصه ی باغِ گل بی خار را باور نکن

داستانِ گنج دور از مار را باور نکن

ابله و عاقل ندارد، چشم دل را باز کن

مست را باور نکن، هشیار را باور نکن

هیچ  کس از راز عالم جز خدا، آگاه نیست

مدعی صاحب اسرار را باور نکن

" گفت در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست "

سر اگر عاقل نشد، دستار را باور نکن

عادت کج رفتن از سر کی توان انداختن

ادعای توبه پرگار را باور نکن

عطر می خواهی ببو و زهر می خواهی بچش

وصف های کاسب بازار را باور نکن

شاید این ساز و نوا، آوای آه و ناله است

تا به چشم خود ندیدی، تار را باور نکن

حرف اگر حرف ست، پنهانی نمی بایست گفت

وعده ی پنهانی دلدار را باور نکن!

حرف های بر زبان رفته ندارد اعتبار

حرف پنهان در نگاه یار را باور نکن

۰ نظر ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

ماییم و سری بی سر و سامان و دگرهیچ

اندوه فراق و غم هجران و دگر هیچ

سهمی به من از سیب نگاه تو ندادند

من ماندم و رسوایی عصیان و دگر هیچ

تو رفتی و من ماندم و تلخی جدایی

تنهایی و تاریکی و توفان و دگر هیچ

یک عمر در این گوشه به یاد تو نشستم

با خون دل و دیده گریان و دگر هیچ

در چشم خود از یاد حضور تو ندارم

جز خاطره زلف پریشان و دگر هیچ

آخر به جنون می کشد این قصه شیرین

آوارگی و کوه و بیابان و دگر هیچ

از عشق ندیدی که چه شد حاصل یوسف

یک پیرهن پاره و زندان و دگر هیچ

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

شوق ترانه درگلوی ساز می میرد

بی تو نوای تار خوش آواز می میرد

نی دیگر اسرار جدایی ها نمی گوید

در سینه نیزارها این راز می میرد

مردانه مردن صحنه زیبای این جنگ است

شاهی که قبل از آخرین سرباز می میرد

پرواز، گاهی می شود در دست مرگت داس

گاهی دلت در حسرت پرواز می میرد

زنده نکن این مرده را با وعده فردا

وقتی که فردا، بی حضورت، باز می میرد

ترسی ندارد از صدای پای پایانش

وقتی کسی در نقطه آغاز می میرد

۰ نظر ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۴:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

گذشت دور زمستان، بیا دوباره شروع کن

شبیه غنچه ئ خندان، بیا دوباره شروع کن

 

به خواهش دل تنگت، بزن به دریا دل

نترس از شب و طوفان، بیا دوباره شروع کن

 

کویر، تشنه ئ آوای گام های شماست

به نام حضرت باران، بیا دوباره شروع کن

 

به این خمارِ به ماتم نشسته ئ تنها

شراب شوق بنوشان، بیا دوباره شروع کن

 

دوباره قصه ی آدم، دوباره قصه ی حوا

دوباره قصه ی شیطان، بیا دوباره شروع کن

 

بیا ز شاخه بچین سیب سرخ عصیان را

همین ثانیه، الان، بیا دوباره شروع کن!

 

۰ نظر ۱۵ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۰۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

ای دیدن تو لحظه لحظه روزگار نو

نوروز آمد و دوباره شد بهار نو

بردی ز دست هر چه بود از عقل و دل مرا

دارم به سر هنوز هم فکر قمار نو

من می پَرم به بالِ عقل از درّه های عشق

می گیردم دو چشم شوخت در حصار نو

کشتم به صد مجاهدت این اژدها، ولی

می پرورم در آستین ام  باز ...  مار نو

اینجا نشسته، می زنم فریاد: "عاشقم"!

پس کی دوباره می بری ام پای دارنو

گر چه به جاست از ازل پیمان عاشقی

می گیری از لبان من قول و قرار نو

درویش را به دلق کهنه خوش تر است دل

یار قدیم،  پیش ما، بهتر ز یار نو

از حرف های کهنه ما، دوست خسته شد

امسال می روم پی شعر و شعار نو!

۰ نظر ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

بگذار تا بمانم اینجا، در حصار خودم

اینجا درون آینه، در انتظار خودم

 

مرا چه کار به دنیای پر هیاهوتان

        گم کرده ام خود خودم را، بیقرار خودم

 

 

       نه ترشده ست دیده ای، نه تنگ شد دلی

از زار زار گریه  ام، بر حال زار خودم

 

آماده ام بیا، تو ماندی و من رفیق

خود بافتم، گره زدم، طناب دار خودم!

۰ نظر ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)