شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

ای دیدن تو لحظه لحظه روزگار نو

نوروز آمد و دوباره شد بهار نو

بردی ز دست هر چه بود از عقل و دل مرا

دارم به سر هنوز هم فکر قمار نو

من می پَرم به بالِ عقل از درّه های عشق

می گیردم دو چشم شوخت در حصار نو

کشتم به صد مجاهدت این اژدها، ولی

می پرورم در آستین ام  باز ...  مار نو

اینجا نشسته، می زنم فریاد: "عاشقم"!

پس کی دوباره می بری ام پای دارنو

گر چه به جاست از ازل پیمان عاشقی

می گیری از لبان من قول و قرار نو

درویش را به دلق کهنه خوش تر است دل

یار قدیم،  پیش ما، بهتر ز یار نو

از حرف های کهنه ما، دوست خسته شد

امسال می روم پی شعر و شعار نو!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.