گنجِ عشقم در دلِ ویرانهای افتادهام
آتشم، در دامنِ پروانهای افتادهام
مثل ابراهیم، میلِ شعله دارم در دلم
مستِ ایمانم که در بتخانهای افتادهام
نیست لیلایی که تا مهمانِ توفانم کند
زلفِ مجنونم به دامِ شانهای افتادهام
جرعهای از عشق میخواهم که آبادم کند
از خماری گوشه ی میخانهای افتادهام
گرچه دارم موجِ صد دریا درون سینهام
در حصارِ تنگِ انگشتانهای افتادهام
چون جوانی، سهمِ پیریِ دلِ ما عقل شد
عاقبت، گیر عجب دیوانهای افتادهام
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.