عقل دیوانه!
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۷:۰۰ ق.ظ
گنجِ عشقم در دلِ ویرانهای افتادهام
آتشم، در دامنِ پروانهای افتادهام
مثل ابراهیم، میلِ شعله دارم در دلم
مستِ ایمانم که در بتخانهای افتادهام
نیست لیلایی که تا مهمانِ توفانم کند
زلفِ مجنونم به دامِ شانهای افتادهام
جرعهای از عشق میخواهم که آبادم کند
از خماری گوشه ی میخانهای افتادهام
گرچه دارم موجِ صد دریا درون سینهام
در حصارِ تنگِ انگشتانهای افتادهام
چون جوانی، سهمِ پیریِ دلِ ما عقل شد
عاقبت، گیر عجب دیوانهای افتادهام