شما ز عشق بگویید، من نمی گویم!
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، ۰۷:۳۰ ق.ظ
قلم شکستم و لالم، سخن نمی گویم
دروغ شعر به صد فوت و فن نمی گویم
غریب و بی کس و تنها و در به در شده ام
در این وطن، سخنی از وطن نمی گویم
گذشت دوره مردی و پهلوانی ها
به هر شغاد، یل تهمتن نمی گویم
نشان لطف و صفا نیست، دوستی ها را
دگر ز بوی اویس قَرَن نمی گویم
برای مردم شهری که کوچه باغ ندارد
ز داغ لاله ی دشت و دمن نمی گویم
در این بهار که در باغ، زاغ نوحه گر است
ترانه ی گل و سرو و چمن نمی گویم
دلم گرفته از این عاشقان مست هوس
شما ز عشق بگویید، من نمی گویم