شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

 

همیشه زندگی این‌گونه نافرمان نمی‌ماند

عزیزی مثل تو، دائم در این زندان نمی‌ماند

دوباره می‌رسد فصل شکفتن، سبز خواهی شد

دل تو تا دو چشمت هست، بی‌باران نمی‌ماند

شبیه صبح، برمی‌دارد از سر چادر ظلمت

و این خاصیت عشق است که پنهان نمی‌ماند

زمان عاشقی را وقف لبخند محبت کن

شتابان می‌گریزد، فرصت جبران نمی‌ماند

سوار آفتاب از دشت‌های لاله می‌آید

چراغ عشق دارد هر که، سرگردان نمی‌ماند

نشستم بر سر سجاده تقوا و می‌بینم

تو با سیب آمدی و چیزی از ایمان نمی‌ماند

به پایان می‌رسد افسانه ما و شما آخر

برای هیچ‌کس، جز نقطه پایان نمی‌ماند

به دنبال چه می‌گردی که از خوب و بد دنیا

به‌جز یک ‌مشت حسرت در کف انسان نمی‌ماند


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.