شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

چون گل بخند و این زمستان را بهار کن

گر چه گلی، عیادتی گاهی ز خار کن

هر چند نیست لایق دیدن، ولی شما

گاهی نظر به عاشق چشم انتظار کن

افراسیاب غصه ما را در حصار کرد

پایی بکوب و لشکرش را تار و مار کن

دنیا قمارخانه ی بود و نبود ماست

گاهی برای بودن ما هم قمار کن

بی دام و دانه کرده ای سیمرغ را به بند

صیاد من ! به این شکارت افتخار کن

از یاد برده ای همه قول و قرار خود

گاهی به یک اشاره ما را بیقرار کن

یک بوسه گفتمت، به پای این غزل بده

تو عین رحمتی، بیا یک را هزار کن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.