شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

 

به باد می دهد آخر زبان سرخ سرت را

بسوزد آتش این عاشقانه بال و پرت را

زمانه کور و کر است و کسی نمی بیند

نه ناله های لبت را نه اشکِ چشمِ تَرت را

ز باغ می گذرد، بی خیالِ خاطره ی تو

بدون آنکه بگیرد ز قاصدک خبرت را

گل امید نمی روید از درخت خیالت

بزن به ریشه این باغِ بی ثمر، تبرت را

عصا بگیر و از این شهر مردگان بگذر

که این دیار، به چیزی نمی خرد هنرت را

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.