شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

 

رفتی تو، ولی قصه به پایان نرسیده ست

پاییز امیدم، به زمستان نرسیده ست

 

زود است دل عاشق بیچاره شکستن

این شیشه پر مهر به آبان نرسیده ست

 

دستم به دعا دامن صد کعبه گرفته

قلبم به سراپرده ایمان نرسیده ست

 

من مثل نسیمم که به دنبال تو یک عمر

افتاد و به آن زلف پریشان نرسیده ست

 

سهم من از آن لاله به جز داغ نکردند

یک جام از آن سرخ به رندان نرسیده ست

 

ای چشم نگهدار به دل خون جگر را!

ابری ست، ولی موسم باران نرسیده ست!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.