شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

 

تو و شانهٔ باد و زلف پریشان

من و حسرت و آه و دو چشم گریان

تو می‌رفتی و من پی خاطراتت

محله محله، خیابان خیابان

در این خشک‌سالی مهر و محبت

نگفت آسمان حرفی از ابر و باران

نه گوشم شنید عاشقانه صدایی

نه شد دیدگانم به یک خنده مهمان

به چشمان تو بسته بودم دلم را

بریدی چه ساده، شکستی چه آسان

ندارم پس از تو به دنیا امیدی

ندارد امیدی به‌جز عشق انسان

پس از آن شکستن، پس ازآن بریدن

امیدم به مرگ است، از تو چه پنهان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.