خراب معرفت...
دوشنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۰۰ ق.ظ
دلم را برده ای، با لشکر زیر نقابی ها
سیاه ها، سرخ ها، یک دسته ی وحشی شرابی ها
ندارم آرزویی، گر شود روزی نصیب من
پریدن، بال در بال شما، در اوج آبی ها
بهای عشق را مجنون و سرگردان شدن کردی
پشیمان نیستم، هرگز! از این کوچه خوابی ها
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل»
تحمل می توانیم کرد، ما دل آفتابی ها
صبوری کن کلید هر دَری در گردن صبر ست
شکیبایی ست هر جا نردبان کامیابی ها
خراب دوستان یک دل و با معرفت هستم
ملاک مرد بودن نیست، الّا این خرابی ها