رفتی تو، ولی قصه به پایان نرسیده ست
پاییز امیدم، به زمستان نرسیده ست
زود است دل عاشق بیچاره شکستن
این شیشه پر مهر به آبان نرسیده ست
دستم به دعا دامن صد کعبه گرفته
قلبم به سراپرده ایمان نرسیده ست
من مثل نسیمم که به دنبال تو یک عمر
افتاد و به آن زلف پریشان نرسیده ست
سهم من از آن لاله به جز داغ نکردند
یک جام از آن سرخ به رندان نرسیده ست
ای چشم نگهدار به دل خون جگر را!
ابری ست، ولی موسم باران نرسیده ست!
پاییزِ در پیراهنِ سبزِ بهارم
خارم که گل را کرده اند آیینه دارم
تصویرِ گریه قاب شد در چشم هایم
روی لبانم شکلکی از خنده دارم
مانند اقیانوس آرامم، اگرچه
آبستن صد کوه، موج بی قرارم
رودم که دارم آرزو سیلاب باشم
عصیان، موروثی ست در ایل و تبارم
انگار دامنگیر من شد خونِ هابیل
در آن آنِ زندگانی سوگوارم
در انتظارِ اتفاقی تازه اینجا
آمد و رفت روز و شب را می شمارم
بیداری پر دردِ امروز خودم را
مدیونِ دشمن بازی طاووس و مارم
ترکیبِ ناموزونِ شیطان و فرشته
من آدمم، من طنزِ تلخِ روزگارم
جانی پر از اضطراب داریم
یک سینه دل کباب داریم
در دفتر سرنوشت عمری
کوتاه تر از حباب داریم
از همت بخت نا امیدیم
بر گردن خود طناب داریم
از چشمه وصل بی نصیبیم
دل خوش به همین سراب داریم
گر سنگ صبور ما تو باشی
دردِ دل بی حساب داریم
در سینه ما غم است، اما
بر دامن خود رباب داریم
ما نیز شبیه دیگرانیم
بر چهره خود نقاب داریم
هرچند ندیده ایم رویت
عکس تو به دیده قاب داریم
بر پرده چشم ما کشیدند
نقش تو، ولی بر آب داریم
دیدار شما چو نیست ممکن
امید به لطف خواب داریم
گفتند که اختیار با ماست
کی جرائت انتخاب داریم
پروانه شمع دیگرانیم
هر چند خود آفتاب داریم
تلخ است شراب عشق، باشد!
ما میل به این شراب داریم
صحبت چو نبرد کار ما پیش
اندیشه انقلاب داریم
خالی ست حساب دفتر ما
تنها دو سه شعر ناب داریم