شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

 

آن موج کوچکم که به ساحل نمی رسم

مانند یک کلاغ، به منزل نمی رسم

در آرزوی دیدنت، عمری دویده ام

می میرم و به آرزوی دل نمی رسم

 

۰ نظر ۱۷ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

دوبار فصل زمستان ، دوباره برف وکلاغ

دوباره فصل نگاه های گرم و قهوه داغ

 

دوباره بازی سیگار و "ها " و خندیدن

دوباره قصه چتر و لب تو بوسیدن

 

کلاغ و برف و من و کاج سبز اینجاییم

دوباره بی تو در این عصر سرد تنهاییم

 

دوباره پشت کدامین چراغ جا ماندی

که باز از من و کاج و کلاغ جا ماندی

 

ببین که شب شد و فانوس ماه روشن نیست

تو نیستی و چراغ نگاه روشن نیست

 

نگاه من به ته پیچ کوچه زنجیر است

نیامدی و اذان می دهد خبر : دیر است !

۰ نظر ۱۵ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

من حسرت مجسم ام، من ناامیدی ام

از شاخه های آرزویم، کال چیدی ام

 

من ساکن خیال خوش بودم، ولی شما

در جستجوی عشق تا اینجا کشیدی ام

 

گفتی که یوسفت شوم، تا مصر آمدم

این بار مثل گرگ، سراپا دریدی ام

 

الماس بودم و تو با صد بازی زبان

از شیشه شکسته ای کمتر خریدی ام

 

گفتم ببین منم که دلم داغدار توست

پا بر دلم نهادی و گفتی ندیدی ام

 

از من نپرس "کیستی؟"، من داغ لاله ام

شمعم که پیش پای سحر، سر بریدی ام

 

ای کاش من ، دریغ من، افسوس مطلقم

من حسرت مجسمم، من ناامیدی ام

 

 

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

خدای ما و خدای شما یکی ست، ولی
نمی رسد به یک آیینه راه ما و شما
خدای ما همه لطف و خدایتان همه قهر
تفاوت است میان نگاه ما و شما

 

 

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۱ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

تو و شانهٔ باد و زلف پریشان

من و حسرت و آه و دو چشم گریان

تو می‌رفتی و من پی خاطراتت

محله محله، خیابان خیابان

در این خشک‌سالی مهر و محبت

نگفت آسمان حرفی از ابر و باران

نه گوشم شنید عاشقانه صدایی

نه شد دیدگانم به یک خنده مهمان

به چشمان تو بسته بودم دلم را

بریدی چه ساده، شکستی چه آسان

ندارم پس از تو به دنیا امیدی

ندارد امیدی به‌جز عشق انسان

پس از آن شکستن، پس ازآن بریدن

امیدم به مرگ است، از تو چه پنهان

۰ نظر ۲۶ آبان ۰۱ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

کسی در سینه دارد می زند طبل عزا امشب

مگر شمر نگاهت کرد قصد قلب ما امشب

میان قتلگاهم با دل صد پاره افتاده

نشسته سوگوار من غریب و آشنا امشب

نمی تابد بر این ویرانه از امیّد سوسویی

ندارد دور خود پروانه، شمع اشک ما امشب

پریشان مو، گریبان پاره ، در سوگ تو می گریم

ز دلتنگی، نمی گیرد غمت در سینه جا امشب

دلم در حسرت یک جرعه دیدار تو می سوزد

صدای العطش می آید از این نینوا امشب

دعا کردم ، نکردی استجابت، سنگ دل ! آخر

شکایت می برم از تو به درگاه خدا امشب

۰ نظر ۲۴ آبان ۰۱ ، ۰۷:۵۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

تو اسم اعظم عشقی، تو نام دیگر لیلا

من از دیار جنونم، همیشه بی تو و تنها

تو آن سپیده صبحی، که می شود نوروز

من آن غروب سیاهم، که می شوم یلدا

من آن نهال نحیفم که ریشه ام خشکید

من آن شبم که ندارم، در پی ام فردا

نه ذرّه ام که کند جذب، مِهر خورشیدم

نه قطره ام که کنم خانه، در دلِ دریا

گرفته دور و برم را حصار خاموشی

تو بی خبر که سکوتت چه می کند با ما

امیدْ بسته به تو، مثلِ من، هزار اگر

در انتظار تو اینجا، من و هزار امّا

پر است خواب من از لحظه های آمدنت

صدای پای تو، تعبیر می شود آیا ؟

 

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۱ ، ۰۸:۴۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۷ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۵ آبان ۰۱ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)