شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

شعر آدم

ابوالحسن درویشی مزنگی( آدم )

دیوارهای بی پنجره

 

از شراب زندگی، خالیِ خالی شد سبویم

گوش کن! این گام های مرگ، می آید بسویم

می مکد زالوی حسرت، قطره قطره هستی ام را

فرصتی باقی نمانده، قصه هایم را بگویم

سال ها رفتم به دنبال نشان دوست هر جا

چیزی از ایمان نشد جز شک، نصیب جستجویم

هیچ چرخی، بر مراد ما نزد، یک دور چرخی

نیست یک پنجره بر دیوارهای رو به رویم

داشت صدها اژدها هر آستین دوست در خود

خار سهمم بود، هر جا خواستم گل را ببویم

به گمانم درد تنهایی من واگیر دارد

می گریزد دوست هم، چون دیگران از گفت و گویم

گوش کن! آوای پای مرگ را، نزدیک تر شد

هست در این لحظه، دیدار تو تنها آرزویم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.