درد را دیدند و از درمان کسی حرفی نزد
شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ق.ظ
درد را دیدند و از درمان کسی حرفی نزد
از غم در دیده ها پنهان کسی حرفی نزد
قصه ها گفتند از آغاز شورانگیز عشق
جمله ای از تلخی پایان کسی حرفی نزد
شعرها در وصف شیرینی لیلا گفته شد
از غم مجنون سرگردان کسی حرفی نزد
مثنوی ها گفته شد از زخم دستان و ترنج
بیتی از چاه و شب زندان کسی حرفی نزد
عشق گرچه در جوانی هست شیرین تر ولی
از تپش های دلِ پیران کسی حرفی نزد
عشق و ایمان را غم نان برد از دل های ما
من نمی دانم چرا از نان کسی حرفی نزد
گرگ ها پیراهن چوپان به تن پوشیده اند
پس چرا از حیله گرگان کسی حرفی نزد
می شمارد دانه تسبیح هر کس دیده ام
در عمل از عالم ایمان کسی حرفی نزد
سال ها در گوش ما گفتند از صبر و سکوت
آیه ای از آدم و عصیان کسی حرفی نزد