لب های من اصرار و چشمان شما انکار
خسته شدم از اینهمه تکرار و هی تکرار
شد بیشتر، شب های قصه، از هزار و یک
شهزاد در خواب است و من از غصه اش بیدار
تا کی بگردم دور تو، بی هیچ امیدی
تو نقطه و من پای دوره گرد یک پرگار
حرفی ندارم تا بگویم بعد از این با تو
خط شما و من موازی رسم شد انگار
پاره نشد پیراهن تو گر چه در دستم
ای کاش زندانی دستانت شوم یکبار
ماندم میان زندگی و مرگ، سرگردان
یا دلبری کن یا بیا دست از دلم بردار