بازار خودپرستی انسان گرفته است
چشم از چراغ روشن ایمان گرفته است
در هیچکس نشانی از عاشق نمانده است
جای خدای عشق را شیطان گرفته است
کس را برای عاشقی دیگر جگر نماند
شد پاره پاره بس که در دندان گرفته است
ما آخرین سوارهای ایل عاشقیم
گردوغبار عاشقان پایان گرفته است
از شوق، آتشی که در دل داشتم نهان
زد شعله و دوباره در من جان گرفته است
در عهدنامه ازل جای " بِرَبِّکمْ "
عشق تو را ز قلب من پیمان گرفته است
دیوانه دل ببین که به سودای دیدنت
بیچاره عقل را به گروگان گرفته است
از لطف دوست مثل مجنون ناامید شد
آدم نگر که راه بیابان گرفته است