شعر آدم

شعر  آدم





طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر امروز» ثبت شده است

 

بازار خودپرستی انسان گرفته است

چشم از چراغ روشن ایمان گرفته است

در هیچکس نشانی از عاشق نمانده است

جای خدای عشق را شیطان گرفته است

کس را برای عاشقی دیگر جگر نماند

شد پاره پاره بس که در دندان گرفته است

ما آخرین سوارهای ایل عاشقیم

گردوغبار عاشقان پایان گرفته است

از شوق، آتشی که در دل داشتم نهان

زد شعله و دوباره در من جان گرفته است

در عهدنامه ازل جای " بِرَبِّکمْ "

عشق تو را ز قلب من پیمان گرفته است

دیوانه دل ببین که به سودای دیدنت

بیچاره عقل را به گروگان گرفته است

از لطف دوست مثل مجنون ناامید شد

آدم نگر که راه بیابان گرفته است

 

۰ نظر ۰۳ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

از باغ زندگی نصیبم خار بود و بس

از یار هرچه دیده ام، آزار بود و بس

از دوستان نداشتم جز خنجری به پشت

در آستین ما همیشه مار بود و بس

هر شاخه ای که کاشتم شد دسته تبر

پایان کار هر درختی دار بود و بس

 قفلِ دلی به شاکلید صبر وا نشد

اصرار ما نتیجه اش انکار بود و بس

شاید به دیگران از آن گنجینه داده اند

سهم من و دل من اما بار بود و بس

دل رابه هرکه داده ام، آمد شکست ورفت

افسانه های عاشقی پندار بود و بس

۱ نظر ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۸:۰۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

پروانه را که آتش وصل شما چشید

جز در میان شعله ها دارالسّلام نیست

 

۰ نظر ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۲۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

به یک نگاه، اسیر بلا شدن سخت است

به دردِ عشق کسی مبتلا شدن سخت است

ز بند، پای، به همت توان شدن آزاد

اگربه پای دل افتد، رها شدن سخت است

پر از " من " است زبانِ جوان و پیر اینجا

برای عاشق ومعشوق " ما " شدن سخت است

مرا که جز به صداقت نگفته ام سخنی

حریف، مردم پر مدعا شدن سخت است

دلم چو برف سفید است و همچو آتش گرم

سیاه و سرد چو اهل ریا شدن سخت است

اگر چه وعده وصل تو در میان باشد

به پای هرکس وناکس دوتاشدن سخت است

       دلم هنوز جوان است و پا و دستم پیر

چقدردست به دوش عصا شدن سخت است

هزار بوسه بدهکار روی ماه توام

طلب چو بگذرد از حد، ادا شدن سخت است

کنون که داغ دلم تازه است کاری کن!

برای زخم قدیمی، دوا شدن سخت است

 

به یک نگاه اسیر بلا شدن سخت است

به درد عشق کسی مبتلا شدن سخت است

ز بند پای ، به همت توان شدن آزاد

اگربه پای دل افتد، رها شدن سخت است

پر از "من" است زبان جوان و پیر اینجا

برای عاشق ومعشوق "ما" شدن سخت است

مرا که جز به صداقت نگفته ام سخنی

حریف مردم پر مدعا شدن سخت است

دلم چو برف سفید است و همچو آتش گرم

سیاه و سرد چو اهل ریا شدن سخت است

اگر چه وعده وصل تو در میان باشد

به نزد هرکس وناکس دوتاشدن سخت است

       دلم هنوز جوان است و پا و دستم پیر

چقدر،دست به دوش عصا شدن سخت است

هزار بوسه بدهکار دست و پای توام

طلب چو بگذرد ازحد ،ادا شدن سخت است

کنون که داغ دلم تازه است، کاری کن

برای زخم قدیمی دوا شدن سخت است



masalansher.ir
۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

جز جام می، کسی حریف غم نمی شود

هر همنشین که همدل و همدم نمی شود

آب زلال، می توان نوشید هر کجا

هر چشمه ای ولی، چو زمزم نمی شود

        درد جنون فقط به لیلی می شود دوا

داروی دیگری بر آن، مرهم نمی شود

باید وفا کنی و بیایی کنارِ من

داغِ فراقِ تو، به وعده کم نمی شود

دستم بگیر و دردهایم را به بوسه ای

یک باره چاره کن، که کم کم نمی شود

       من سعی کرده ام، ولی تقدیر من نبود

بی حکم او، به کوشش عالم نمی شود

بر من نگیر گر خطایی سر زند ز من

دانا به حرف ابلهی درهم نمی شود

ما را سری ست درخور قربانی شما

این سر، به پای هر کسی که خم نمی شود

طوفان ببار بر کویر من، که تشنه ام

رفع عطش، به قطره ی شبنم نمی شود

۱ نظر ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

بر این کویر خشک، چو باران سری بزن

در حد یک سلام به یاران سری بزن

تا جام تو لبالب از شور جوانی است

گاهی به خالیِ خُم پیران سری بزن

       ما عهد خود نبرده ایم از یاد، لحظه ای

حتی اگر شکسته ای پیمان، سری بزن

دنیای آب و نان نگیرد از خودت تو را

گاهی بیا به محفل رندان سری بزن

تا کی اسیرِ شهر و خیابانِ عاقلان

دیوانه شو، به کوه و بیابان سری بزن

در جستجوست معنی انسان، تو نیز هم

از راه شک به وادی ایمان سری بزن

تقدیر ما ضمانت فردا نمی کند

همت کن و بیا همین الان سری بزن!



 

 

۰ نظر ۲۴ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۳۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

این بال و پر شکسته را پرواز هدیه کن

یک فرصت دوباره، یک آغاز هدیه کن

این سوگوار بی تو بودن را به خنده ای

شور ترانه، شادی آواز هدیه کن

تا باز زندگی این نی پر نوا شود

عیسای من، به من دمی اعجاز هدیه کن

جان و دلم همه نیاز غمزه های توست

قهر و غضب بس است، قدری ناز هدیه کن

خسته شدم از این همه شب روزهٔ سکوت

چیزی بگو! به گوش من یک راز هدیه کن

گر نیست این غزل به چشم طبع تو روان

بیتی ز شعر خواجه شیراز هدیه کن  

۰ نظر ۲۲ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۲۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

بیرون بیا ازاین شب و بشکن حصار را

بسپار دست، عقل خود این بار کار را

تا کی اسیرِ دستِ یک دیوانه مثل دل

گاهی ببند، پای قلبِ بیقرار  را

پیرانه سر دوباره کردی یاد کودکی

دادی به باد، خرمن صبر و قرار را

هرگز،  به مقصدی که می خواهی نمی رسی

چون دیگری گرفت عصای اختیار را

بگذر از آن گلی که شد همراه خار و خس

در دست دیگری چو دیدی دست یار را

این روزها به صد بغل گل اعتماد نیست

باور نکن فقط به یک شاخه، بهار را

بر دشمنان امید وفا بسته ای، مگر

در چشم دوستان ندیدی طرح دار را

اینجا، به جز غبار، نصیبت نمی شود

بی خود امید بسته ای اسب و سوار را

در انتظار سر شکستن باش، نازنین

بازیچه دلت چو کردی  روزگار را

۰ نظر ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

باید  دوباره  عشق  را  معنا  کند کسی

وقت است شور تازه ای برپا کند کسی

دلتنگ های وهوی مستان است، آسمان

دستار عقل باید از سر وا کند  کسی

فریادکن که عاشقی! ... کفراست این سکوت

سودای عشق را مگر حاشا  کند کسی؟

تو شمع روشنی و ما پروانه های شب

از سرکشی شعله کی پروا کند کسی

روی تو دید و بانگ"اناالعشق" می زند 

باید، دوباره دار مهیا کند کسی!

آوای توست اینکه از میخانه می رسد!

مانند تو ندیده ام، غوغا  کند  کسی

تنها و غمزده در این گوشه نشسته ایم

بازی عشق می شود با ما کند کسی؟

۰ نظر ۱۰ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

عشق زیباست اگر عاشق لیلا باشی

در بیابان جنون غرق تماشا باشی

زندگی فایده اش چیست اگر می خواهی

روز و شب غمزده روز مبادا باشی

جای این چاله پر آب، همان بهتر که

قطره باشی ...  ولی در دل دریا باشی

روزگاری که در آن دوست کند توبه ز عشق

بهتر آن است که دور از همه تنها باشی

ای که با خنده دل از عالم و آدم بردی

وقت آن است که آغاز زلیخا باشی!

۰ نظر ۰۶ مرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)