نشسته بغضِ گلوها در انتظار شما
بیا که گل شود این غنچه در بهار شما
بیار جرعه ای از مستی لبت که شدیم
من و سبو و خم و جام می خمار شما
بیا که بشکند این میله های تیره ی شب
به صبح روشن چشمان بی قرار شما
امانت غم تو می کشم به دوش دلم
خم است پشت من و دل به زیر بار شما
بچین ز شاخه که شد در هوای دستانت
هزار پاره ی خونین، دلِ انار شما
شبیه باد بر این برگِ دل شکسته بِوَز
که تا به رقص در آید به افتخار شما
اگر چه دامن گل عار دارد از دستم
اجازه هست شوم همنشین خار شما؟
برای من که تو را در میان دل دارم
به هر کجا که نشینم، بُوَد کنار شما