شوق ترانه درگلوی ساز می میرد
بی تو نوای تار خوش آواز می میرد
نی دیگر اسرار جدایی ها نمی گوید
در سینه نیزارها این راز می میرد
مردانه مردن صحنه زیبای این جنگ است
شاهی که قبل از آخرین سرباز می میرد
پرواز، گاهی می شود در دست مرگت داس
گاهی دلت در حسرت پرواز می میرد
زنده نکن این مرده را با وعده فردا
وقتی که فردا، بی حضورت، باز می میرد
ترسی ندارد از صدای پای پایانش
وقتی کسی در نقطه آغاز می میرد