پاییزِ در پیراهنِ سبزِ بهارم
خارم که گل را کرده اند آیینه دارم
تصویرِ گریه قاب شد در چشم هایم
روی لبانم شکلکی از خنده دارم
مانند اقیانوس آرامم، اگرچه
آبستن صد کوه، موج بی قرارم
رودم که دارم آرزو سیلاب باشم
عصیان، موروثی ست در ایل و تبارم
انگار دامنگیر من شد خونِ هابیل
در آن آنِ زندگانی سوگوارم
در انتظارِ اتفاقی تازه اینجا
آمد و رفت روز و شب را می شمارم
بیداری پر دردِ امروز خودم را
مدیونِ دشمن بازی طاووس و مارم
ترکیبِ ناموزونِ شیطان و فرشته
من آدمم، من طنزِ تلخِ روزگارم